زن ایرونی زن ایرونی همون طور که حدس زده بودم مامانم مدت زیادی پسرمو نگه نداشت و خواهرم بهم زنگ زد گفت:مامان میخواد برش گردونه خونه مادربزرگش منم داغون شدم زنگ زدم به مامانم گفتم: تا تابستون نگهش دار من میرم تهران کار شبانه روزی(پرستاری در منزل) پول پیش جور میکنم میام میبرمش. بچمو مثل من نکن. داغونش نکن. گفت باشه به شوهرم گفتم: تو قبول کرده بودی حالا اگه نمیتونی باشه مشکلی نیست من طلاق میگیرم هیچی ازت نمیخوام. هیچی. فقط طلاق گفت باشه بعدش دید من دارم لوازم مربوط به خودم (لباسامو9جمع میکنم اومد کنارم گفت: چون دوست دارم باشه قبولش میکنم اما من سخته برام تا کنار بیام منم اجبار قبول کردم تابستون رفتم پسرمو اوردم وقتی اومدیم خونه شوهرم حتی جواب سلامشو نداد و از این جا بود که باز سختی برای من یک در دیگه باز کرد روش های شوهرم تغییر کرد دیگه کم پیش میومد منو بزنه اما تا تکون میخوردم میگفت میرم بچتو میزنما بچه نباید کنار ما غذا میخورد باید تو اتاق دیگه میرفت تا چشمش بهش میافتاد بهش میگفت: بی ریخت بچم افسردگی داشت پیش دوتا پزشک بردمو هر دو تایید کردن باید میرفت کلاس سوم دبستان اسمشو نوشتم شوهر حتی یه قرون پولم به من نمیداد ک مبادا برم برا بچم خرج کنم میگفت به من مربوط نیس هر وقت خوراکی میگرفت برا خودش میخرید میگفتم برا اینم میخریدی میگفت: مگه من هر چی میخورم اینم باید بخوره؟ روزای سختی بود همش منو بچم گریه میکردیم میگفتم نکن هر وقت با این بچه این کارو میکنی انگار تو قلب من خنجر میزنی اما تو گوشش نمیرفت یه سره داغون بودم دیگه عصبی تر از قبل شدم تا جایی که برا بچه خودمم اعصاب نداشتم پرخاش و پرخاش و جیغ و جیغ شده بود کار دائمی من خیلی تلاش میکردم که خودمو کنترل کنم اما نمیشد شوهرم به حق و نا حق یه ضربه ای پس گردنی یا هر چی به بچه من میزد چند بارم بد زد منم چند بار خوردم تو این مدت خسته تر از قبل به خونواده شوهرم که بنا به درخواست شوهرم نگفتیم این بچه منه و گفتیم خواهر زادمه که پدرو مادرش تو تصادف مردن و من سرپرستیشو قبول کردم خوب واکنش هم نشون دادن و حق داشتن و من نمیتونستم حرفی بزنم روزگار ما همین طور به سختی گذشت شوهرم هم که تو خونه کار میکرد به کوچکترین صدا دادو فحشش و حتی یه ضربش در میومد تا اینکه یه روز شرکت زد و تا شرکت زد من برای پسرم اتاق درست کردم و تخت خریدم(البته پزشک اینو بهم گفته بود) اما بعد یه هفته شوهرم گفت شرکت فایده نداره و باید برگرده بیاد خونه کار کنه منم گفتم دیگه اتاق خوابو دادم به بچه گفت تو اتاق خواب خودمون و اتاق خواب من شد هم خواب و هم اتاق کار و باز هم مشکلات قبلو داشتیم روزها گذشت پسرم کلاس سومو به خوبی پشت سر گذاشت اما از لحاظ قدو وزن رشد چندانی نکرد کلاس چهارم هم عالی گذروند اما باز تقریبا با همون قدو وزن هر وقت میرفتیم مسافرت(منو پسرم تنها)قد میکشیدو رشد میکرد شوهرم علاقه به بیرون رفتن نداشت خونه و خونه هیچ جا با من نمیومد اگرم میومد پسر من نباید میومد روزهای سخت هنوزم یادشون ازارم میده ادامه دارد........ نظرات شما عزیزان:
|
||
|