زن ایرونی زن ایرونی کودکی من همه توی دعواهای مامانم و مادر شوهرش بود اما اون موقع اینا هیچ کدوم غصه نداشت من با عروسکم سرگرم بودم وخوشحال بودم. وقتی مامان و بابام دعواشون میشد من فقط میترسیدم از گریه های مامان سر در نمی آوردم.... واسم همون معنی رو میداد که وقتی من با خواهر و برادرم دعوا میکردیم یادم نمیاد زیاد نوازش شده باشم آخه بچه دوم بودم خواهرم از من سه سال بزرگتر بود و برادرم هم از من سه سال کوچکتر یادمه همیشه وقتی مامانم دعوام میکرد میرفتم خونه مادر بزرگم اون بغلم میکرد و تا شب میموندم شب بابام میومد دنبالم بغلم میکرد و منو میبرد خونه یادش بخیر هنوز حسش میکنم اما حیف هیچ وقت نوازشم نکرد محبتی که ازش میخواستم رو بهم نداد... مادرم.... مادرم با خودش و کاراش سرگرم بود رفته بود آرایشگری یاد بگیره دیگه مشغول بود همدمم عروسکم بود با خواهروبرادرم هم کنار نمیومدم دائم توی اون مغز کوچولوم یه چیز میچرخید.... اینا منو دوست ندارن بابا و مامان منو دوست ندارن ادامه دارد.........
نظرات شما عزیزان:
وقتی مامان و بابام دعواشون میشد من فقط میترسیدم
از گریه های مامان سر در نمی آوردم.... واسم همون معنی رو میداد که وقتی من با خواهر و برادرم دعوا میکردیم
|
||
|